زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از چـشم من مگـیـر مجـال نظـاره را با پلک خود مـبند به من راه چاره را آئـیـنـۀ تـو بـودم و بـنگـر چه میکـشم وقـتی که آه تو شکـنـد سنگ خاره را بـا هـر تـکـلـمـی نـفـسـت بــنــد آمــده بـا آه مـیزنی گـره تـسـبـیـح پـاره را جای سـلام پـلک کـبـودت تـکـان مده از تـو گــرفــتـهانـد زبــان اشــاره را من را ضیام همین که تو باشی کنار من دریای من مگـیر ز من این کـنـاره را زانو بغـل گرفتهام از غـم که پیش تو پنهان کنم چو غـنچه گـریـبان پاره را داری هـلال میشوی از بس گرفتهام از آفـتـاب چـشـمـت افــول سـتـاره را از آن زمان که سوخت پرت منزوی شدیم آتش به گـوشهای بنهـد هر شـراره را |